یادداشت88-بدون شرح

ساخت وبلاگ

بعضی وقتا همه به صورت گستاخانه ای فکر میکنن حق دخالت در مهمترین لحضه های زندگیمون رو دارن،آخ که من چقد حرصم میگیره و بیشتر از اون عصبانی میشم وقتی میبینم داره رو توقع اشتباهش اصرار میکنه و من حوصله ی قانع کردنشو ندارم.

دلم میخواد بزنمشون یا ازشون فرار کنم،فرار تا جایی که هرگز مجبور به یه ملاقات اجباری نباشم....

پنجشنبه میریم خونه ی جدید،ذوق و شوق هم ندارم،اسباب کشی پدر آدمو در میاره ولی چیدن وسایل جذابه .. 

دلم میخاد وقتی رفتیم اونجا چنتا گلدون داشته باشم و همش بهشون رسیدگی کنم،دلم میخاد هر روز بشینم پشت پنجره و به ابرا نگاه کنم و صدای بازیه پسر بچه های توی کوچه رو بشنوم،دلم میخاد تغیر فصلها رو در طبیعت ببینم،آخ که چه خوبه لذتی رو که چند ساله ازش محرومی بدست بیاری..

شب بخیر رویاهای پاییزیه من....

من یک نویسنده هستم....
ما را در سایت من یک نویسنده هستم. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5mousai905 بازدید : 24 تاريخ : شنبه 20 آذر 1395 ساعت: 22:05