یادداشت 96-اتفاقات

ساخت وبلاگ

اگه از من بپرسن بزرگترین آرزوت چیه؟ قطعا جواب میدم زنی قوی بودن و قوه ی تخیل خیلی پایین....

چند روز گذشته همش برف می بارید،آب و برق و گاز قطع شد و طی 24 ساعت ما به عصر غارنشینی برگشتیم؛افتضاح بود،خونه ی سرد،عدم امکان رفتن به دستشویی،گشنگی و خلاصه هزارتا دردسر دیگه...

دیگه کار به جایی رسیده بود که میرفتیم رو پشت بوم و با قابلمه برف میوردیم پایین و ذوبش میکردیم جهت مصرف خوراکی و غیر خوراکیگریه       ....در حال حاضر که خورشید در اومده و همه چیز در حال محو شدنه....                                                  اگه منم باور داشتم که هیچ مشکلی تا ابد موندنی نیست خیلی خوب میشد.دیروز موقع پیاده روی ،توی کوچه صدای یه بچه گربه رو شنیدم که صداش همه جا رو برداشته بود،رفتم دنبال صدا و دیدمش که از سرما خودشو مچاله کرده کنج دیوار و میو میو میکنه،حس انسان دوستیم بدجوری گل کرد و رفتم کنارش و تو این فکر بودم که برش دارم و ببرمش خونه و بهش شیر داغ بدم و از این حرفا...ولی هرکاری میکردم برام پنجول میکشید و ازون غرشهای شیر وارانهسوال  ....خلاصه اینکه عطای کار خیر رو به لقاش بخشیدم و مطمئن شدم همیشه خیر در اون چیزی نیست که فکر میکنیم.یول ....!اینکه آرزو داشته باشیم همیشه همه چیز خوب باشه هم یه جور توهین به طبیعته...ما زاده ی اتفاقات هستیم،بدون اتفاقات هیچ وقت آتش کشف نمیشد....با آرزوی پکیج کاملی از اتفاقات....به من زنگ بزن

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

من یک نویسنده هستم....
ما را در سایت من یک نویسنده هستم. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5mousai905 بازدید : 20 تاريخ : شنبه 20 آذر 1395 ساعت: 22:04