یادداشت 93-بازگشت خاله فاطی-اژدها وارد میشود

شنبه قرار شده برم جایی صحبت کنم برای تدریس خصوصی شیمی،نمیدونم چجوری اما میخام بتونم.

ماه رو میبینم تو آسمون موقع خواب،چه زیباست پاییز امسال من،من غرق میشم در دیدن باد و بارون،ای خدا خل شدم دیگه....

مامان جان سرما خورده به همراه یه ورم گنده روی چشم چپش،نمیدونیم چی شده،خودش که میگه از دیشب اینجوری شدم میگه شاید پشه زده یا چون شب داشتم از مسجد برمیگشتم جنا این کارو کردن...به هرحال امیدوارم که خوب بشه...

فردا خاله فاطی میاد خونمون،مامان میگه چایی سازو قایم کن چون اگه خاله فاطی بگه بده به من نمیتونم بش نه بگم...میگم مامان جان دست بردار ،این دیگه وسایل خونمونه ،درسته که خاله فاطی مثل بچه هاست ولی دیگه نمیشه بیاد مارو لخت کنه،اما مامان حرف خودشو میزنه

دو تا کتاب خریدم و خوندم،یکیش کافه پیانو فرهاد جعفری و یکی دیگه هم "نام من سرخ"اثر ارهان پاموک،واقعا زیبا بود...

نمیدونم مامان جان چه دشمنی عجیبی با کتاب داره،اگه بفهمه که من پولمو به جای لباس و خوراکی و طلا و جواهر واسه ی خرید کتاب صرف کردم فورا شروع میکنه به نصیحت کردن که کتاب واسه ی تو آب و نون نمیشه،لباس تو تنت نمیشه،گوشت تنت نمیشه..

اما من گوش نمیدم،احساس میکنم دیگه نمیتونم بدون کتاب زندگی کنم،اما اون باورش نمیشه،برای همین بهش چیزی نمیگم...

آه خاله فاطی ...خاله فاطی جان ،آیا فردا برامون از روستا نارنگی و خیار میاری؟آیا با خودت تخم مرغ محلی و مرغ محلی میاری؟یا نه؟؟؟بدون نارنگی چطور تحملت کنم ای عزیز ؟

فرش دومم رو نیمه کاره ول کردم ،حوصله ندارم،مامان همش گیر میده،منم همش الکی قول میدم که حتما حتما از فردا شروع میکنم،اما هیچوقت این فردا از راه نمیرسه...

مامان معتقده من عاقبت میترشم و می مونم رو دستش،صراحتا بش اعلام کردم:"هیچ وقت در زندگیم علاقه ای به این نداشتم که مردی رو به سمت خودم جذب کنم،حقیقتا عاشق مردی میشم در آینده که بتونه افکارم رو دوست داشته باشه،ولی متاسفانه همچین مردی وجود نداره"

اغلب با خدا حرف میزنم،اغلب ازش میخام که تنهام نذاره،ازش میخام که از من یه زن قوی بسازه؛هیچوقت در زندگیم آدم شجاعی نبودم،دلم میخام صبور بشم و زود تصمیم نگیرم،نمیدونم عاقبت چی میشه....

از شنبه هوا بارونیه،زندگی رو با چه طعمی دوس داری؟

یه فنجون چای داغ به همراه تماشای ماه شب چارده

شب بخیر...