یادداشت 91-آسمان آبی خدای تنها

ساخت وبلاگ

احساس میکنم خدا شدم،بی نیاز از هر چیزی؛با این حال خدای خیلی بدی هستم...

بافتن فرش دومم رو شروع کردم،اتاق پر از نوره و احساس خیلی خوبی دارم،دیدن ابرا به من انگیزه ی کشیدن عکسای رنگی رو میده،امروز در افق یه دونه بادبادک دیدم،به یاد بچگیام دوباره رفتم تو هپروت....

احساس میکنم خدا شدم چون دیگه دلم نمیخاد با کسی حرف بزنم یا حتی تنهاییمو با کسی تقسیم کنم،تنهایی،ثروت منه که هر روز با یه عالمه خامه و توت فرنگی میلش میکنم،شیرین شیرین...

خدای تنهایی هستم،بدون هیچ رب النوع،فرشته،الهه،شیطان و آدمی دور و برم! میخام دیگه هیچ چیزی خلق نکنم.

شبها از طبقه ی بالا صدا میاد،همش فک میکنم طبقه بالا جن داره...

پشت ابرا چیه؟میدونم مسخره ست و تو این قرن نباید از این سوالا پرسید،ولی میخام بدونم خدا چیه،کسی که اون بالاست و بهم نگاه میکنه و ازم انتظاراتی داره،چطور شد که به این نتیجه رسیدیم که خدا باید یه جایی اون بالا بالاها باشه؟احساس میکنم دارم خدا میشم...

و 


من یک نویسنده هستم....
ما را در سایت من یک نویسنده هستم. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5mousai905 بازدید : 26 تاريخ : شنبه 20 آذر 1395 ساعت: 22:04