یادداشت 89-خانم غرغرو

ساخت وبلاگ

خسته شدم.....از پنهان شدن پشت نقاب شجاعت!می ترسم و دلم نمیخاد کسی اینو بدونه و به روم بیاره و بعدش از نقطه ضعفام علیه خودم استفاده کنه،می ترسم چون شجاعت روبرو شدن با خود واقعیمو ندارم و نمیخام کسی بفهمه که من ضعیفم.

داره خل بازیام دوباره شروع میشه،دارم عصبانیت های سرکوب شدمو در خودم جمع میکنم که حالا کی بخاد فوران کنه و میدونم که نزدیکه و به زودی جیغ جیغ میزنم و گریه میکنم.

با زندگیم کنار اومدم،به اینکه بپذریمش ولی راکد شدم ،بدبوی بدبو،و خودم اینو نمیدونم که چی میخام و چی میشه...

دیگه نمیخام دوست پیدا کنم،نمیخام عاشق کسی بشم،نمیخام اعتماد صمیمانه به کسی پیدا کنم نمیخام از روی احساس تصمیمای مهم زندگیمو بگیرم نمیخام خنگ باشم نمیخام کسی بهم زل بزنه نمیخام تو چشم باشم نمیخام بیش از حد خوب باشم نمیخام بی جهت به هرچیزی ایمان بیارم نمیخام بپذریم نمیخام کسی منو قانع کنه که حق با خودشه نمیخام نمیخام نمیخام.....

از داشتن ترسام شرم زده میشم و خودخوری میکنم،از اینکه نمیتونم جواب آدمای بیخود زندگیمو بدم ،وای خدایا کاش میتونستم از خودم فرار کنم و دیگه نبینمش....

گریه ام گرفته و خسته شدم فقط همین....

پ.ن:هنوز نرفتیم خونه ی جدید،صابخونه پول پیشو نمیده،مامان باهاشون جرو بحث کرد

پ.ن:جرات اینو ندارم تا به دایی زنگ بزنم و بگم کاری که قرار بود برام جور کنی چی شد،میترسه بگه متاسفم که نشد...

من یک نویسنده هستم....
ما را در سایت من یک نویسنده هستم. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5mousai905 بازدید : 28 تاريخ : شنبه 20 آذر 1395 ساعت: 22:05