شعری برای امید

ساخت وبلاگ

نفس های عمیق و فکر داشتن چیزهای خوب

مثل جاکلیدی نو

کفش تازه

و مداد تراشی سبز

مرا دفن میکند بین ابرها

و فکرم میکشد به اولین سیبی که در دامنم افتاد

بگذار بگذرد

بگذار ناتوان بمیرم

بی هیچ امیدی از کامل شدن

بگذار غمگین بمانم

و از دردهایم مقبره ای بسازم برای پرستش

تا هرساله زائرانم را در آغوش بگیرم

بگذار اشک چشمهایم خشک شود

و گل مژه های سیاهم بیفتد بر خاک

بگذار آهویی شوم پاره پاره در دهان سگی

بگذار دیگر طاقت نداشته باشم

بگذار آنقدر راه بروم تا به خورشید برسم

و آنگاه بسوزد تمام اندوه من

آه ای زائر

تو بگو

پس کی میشکفد غنچه های امیدم

از میان استخوان های به خاکستر نشسته ام؟

من یک نویسنده هستم....
ما را در سایت من یک نویسنده هستم. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5mousai905 بازدید : 20 تاريخ : پنجشنبه 12 اسفند 1395 ساعت: 14:43