یادداشت 100-دوباره اتفاقات

ساخت وبلاگ

مامانو بردم پیش دکتر چشم؛آخه مامان همش میگفت چشمم سوزن سوزن میشه،خلاصه اینکه دکتر بعد از معاینه نه گذاشت نه ورداشت یهو گفت خانم هردوچشمت آب مروارید آورده باید تا دو ماه دیگه عمل بشه....خیلی ترسیدیم،مامان ناراحته،اما من دچار حس مدیریت بحران شدم و خونسردیمو حفظ کردم...اه مهدیه خر نباش....

میرم دنبال کارای جراحی مامان،تنهاش نمیزارم،تا آخرش پیشش میمونم به خودم قول میدم...

فرشم هنوز فروش نرفته،حسابی اعصابم خرابه،به چندجا زنگ زدم،تهران و اینور و اونور ...اما همچنان بی نتیجه...

دوباره عید نزدیکه،فک کنم مسافرت امسال هم مالیده،باید هرچه زودتر کار پیدا کنم...

مامان میگه اگه بستری بشم چی...دو تا دختر تنها...وای اصن نمیشه..

میگم مامان مگه ما بچه ایم؟

اما مامانا همیشه نگرانن،خیلی بده...

میخام به نوشتن داستان علمی تخیلی دختری که مهندس و طراح تاکتیک های جنگیه فکر کنم،شاید به صورت قسمت بندی در وبلاگ منتشر کردم،نمیدونم....

خدایا همه چیز به خیر بگذره و چشمای مامان خوب بشه...


من یک نویسنده هستم....
ما را در سایت من یک نویسنده هستم. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5mousai905 بازدید : 18 تاريخ : پنجشنبه 12 اسفند 1395 ساعت: 14:43