یادداشت105-فراموش کردن گذشته

ساخت وبلاگ

من و مامان با هم دوست شدیم،اما دیگه نمیخام با مریم حرف بزنم...

بهار نزدیکه،درست پشت در،صدای نفسهاش هم شنیده میشه،من بهار رو دوست دارم چون هوای خوشی داره که به دل آدم میشینه...

خانم "ط"دوباره گفت آدم توی محیط شیک باید شیک پوش باشه،بش گفتم منظورت از شیک بودن آرایش غلیظه؟من از آرایش خوشم نمیاد ترجیح میدم معمولی باشم...میگه نه شیک پوشی یعنی مانتوی سرمه ای ساده

میگم بابا منم که همینو پوشیدم

میگه شنل میذاری با شال گردن اینا مجلسیه...

این حرفا منو گیج میکنه و تازه میفهمم اطلاع داشتن از دنیای زنونه مهم و ضروریه...من دارم اعتماد به نفسمو از دست میدم کم کم...

سعی میکنم با شرایط کنار بیام،سعی میکنم بهتر آرایش کنم سعی میکنم در چشم مردم چشم بدوزم ...چقد زندگی مسخره ست...شدن آنچه نیستی...

حالم خوبه ولی هر روز حرفایی میشنویم که باعث افسردگیه،چهره ی شهرم در حال پوسیدنه ،دیگه چیز زیادی از گذشته باقی نمونده تا بهش افتخار کنیم و این یعنی زمان ساختن آینده فرا رسیده...

از توصیفات شهر من اینه:

1-شانزده بار اسمش در شاهنامه تکرار شده

2-پایتخت مشاهیر ایران در جهانه

3-زادگاه آرش کمانگیر ،ایرج میرزا،عباس میرزا،فرهنگ شریف(موسیقی تار)،جریر طبری(دانشمند) و ...

4-شهریه که داستان های فریدون و کاوه و ضحاک ماردوش و ایرج و آرش کمانگیر درش اتفاق افتاده

5-شهر من معروف به بام ایرانه

6-شهر من جزء 7شهریه که در گذشته در کنار شهر های بزرگ اون زمان صاحب دانشگاه شده

7-معنای شهر من هم یعنی "همیشه زنده باشی"یا "شهری که هرگز  نمی میرد"

8-تاریخ شهر من به بیش از 3هزار سال پیش برمیگرده

9-و....

اما افتخار دیگه بسه چون چیزی که مهمه الان و آینده ست...

یاد بگیر گذشته رو فراموش کنی و مدام در حال آپدیت شدن باشی

میفهمی مهدیه؟شیک باش!

این هفته دارم کتاب "گرگ و میش"رو میخونم نوشته ی استفنی میر ،خوبه حتما بخونید

من یک نویسنده هستم....
ما را در سایت من یک نویسنده هستم. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5mousai905 بازدید : 19 تاريخ : جمعه 20 اسفند 1395 ساعت: 10:53