یادداشت104-عامل بدبختیها

ساخت وبلاگ

امشب دلم میخواد خودکشی کنم....تا خیال همه از بابتم راحت بشه...

مریم با من دعوا کرد و حسابی تکوندم،فقط به این دلیل که دوباره اومدم بالا بگیرم کپه ی مرگم رو بزارم...چون مامان باهام حرف نمیزنه چون منو آدم حساب نمیکنه چون طبق معمول همه ی تقصیرا گردن منه،مریم با عصبانیت اومد بالا و گفت امیدوارم بمیری و تو سرت غده در بیاد امیدوارم سرطان بگیری و بمیری،تو عامل همه بدبختیای ما هستی برو پایین تا نکشتمت،به خدا میکشمت میکشمت میکشمت...

گفتم نمیرم ،نمیخام برم پایین تو برو ،نمیتونم تحمل کنم،همه ی عمرم بداخلاقیای مامانو تحمل کردم یه هفته هم تو تحمل کن....

مریم همچنان بهم فحش داد و زد و خرد داشتیم ،حسابی عصبانی شدم و منم زدمش،بهم گفت عامل تمام بدبختیا

رفتم پایین و هرچی بدستم اومد زدم شکوندم جیغ زدم و گفتم دیگه خسته شدم من عامل بدبختی کسی نبوده و نیستم،اگه مامان اینا طلاق گرفتن مقصر من نیستم،من نیستم نیستم....من فقط یه خر حمالم که ناکامی های دیگران رو به دوش میکشم...مامان اومد و گریه کرد،طرف مریمو گرفت و حقو به اون داد ،مریم برام آرزوی مرگ کرد،چون فقط یه گوشه از اتاقش کپیده بودم....سهم نداشتن از هیچ چیز....

خانم "ط"وقتی داشت منو میرسوند غیر مستقیم داشت بهم میگفت تو مسئولیت پذیر و شیک پوش نیستی،نیستی ....نیستی....تو هیچی نیستی،نیستم نیستم من هیچی نیستم جز کسی که زیادی دلش برای همه سوخته،بلد نبود بی رحم باشم بلد نبودم آرایش کنم و شیک باشم بلد نیستم موهامو رنگ کنم بلد نیستم بگم حق با منه بلد نیستم حقمو بگیرم بلد نیستم به هرکسی باج ندم ...خدایا حتی آدم باجراتی هم نیستم که خودمو از پشت بوم پرت کنم پایین...خودت منو بکش...

تموم سعیمو کردم تا دیگه عامل بدبختیها نباشم،تموم سعیمو میکردم که وقتی بابام کتکم میزنه یه دلیل موجه برای کتکاش پیدا کنم،که وقتی بهم زور میگه حقمو بگیرم که وقتی منو مسخره میکنه گوش ندم که وقتی اذیتم میکنه فقط به مامان پناه ببرم ،طلاق گرفتن مامان شاید به خاطر من بود اما به خاطر من نبود چون مشکلاتی داشتن که نمیشد اونا رو عامل طلاق معرفی کرد،4سالی که من عامل بدبختی بودم سعی کردم بپذیرم که واقعا عامل بدبختی ام و حق با همه ست،من قبول کردم و هر روز این جمله رو در گوشم شنیدم که "تو عامل بدبختی مایی"بله من !

مریم تو صورتم تف کرد و گفت تو مارو بدبخت کردی و من آرزو میکنم بمیری،هروقت هم مریض شدی بدون دعای من باعثش بوده....خدایا حتی دیگه نمیخام گریه کنم....خدایا کاش این قصه امشب به پایان برسه...و روزگار خوش همه شروع بشه....کاش هرگز عامل چیزی نمیشدم....کاش میشد برم و بپرم،کاش میشد بپرم از رو پل ....و اونوقت همه خوشبخت میشن چون عامل بدبختیا تموم شده ...به اندازه ی کافی سهممو از زندگی گرفتم و شکنجه شدم ،کتک خوردم تحقیر شدم تهدید شدم رنج کشیدم دیگه بسه...بسه بسه بسه....دختر شیک نپوش دیگه دلیلی برای زندگی نداره...کاش صبح فردا چشمم به دنیا باز نشه...

من یک نویسنده هستم....
ما را در سایت من یک نویسنده هستم. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5mousai905 بازدید : 21 تاريخ : جمعه 20 اسفند 1395 ساعت: 10:53