آخرین مطالب
امکانات وب
پنج شنبه کارم تموم شد...خانم "ط"بهم گفت به جای حقوق میخواد بهم عیدی بده...فقط200تومن ....عصبانی بودم...از درون شکستم...گفتم تو روز اول اینو نگفته بودی...گفت این دوره ی کاراموزیت بود....گفتم نگفتی نگفتی نگفتی...
وقتی منو رسوند تو همون راه پله نشیتم و مثل مادر مرده ها گریه کردم و زار زدم...مامان منو آروم کرد و گفت اشکالی نداره صبر کن....من فقط گریه کردم....
سفر مشهد جور شد،قراره سه شنبه غروب با اتوبوس بریم...مامان خیلی خوشحاله....بعضی وقتا از دیدن شادی دیگران بیشتر از شادی خودم خوشحال میشم...
شنبه شماره ی کارتم رو برای "ط"اس ام اس کردم.جواب نداد،گفتم مامان این پول منو نمیده نمیده نمیده ....و باز دوباره گریه
تقریبا از دیدن هرچیزی گریه میکردم،از مردم در حال خرید کردن،از شیک و پیکی مریم،از تبلیغات توی تلویزیون....به خودم قول دادم بعد از تعطیلات برم مدارکم رو وردارم و دنبال یه کار دیگه باشم،گفتم من باهاش روزگار سختی رو خواهم داشت...
امروز بالاخره جواب داد گفت گوشیش رو تو دفتر جا گذاشته....به هر حال میخام جویای یه کار دیگه باشم...آینده مو روی لبه ی تیغ میبینم.
با مریم قهرم،اصلن دلم باهاش صاف نمیشه،همش یاد حرفاش میفتم،نمیتونم ببخشمش...در واقع ازش متنفرم.
پنج شنبه رفته بودم شورای شهر ،یکی از اعضا رو دیدم،گفتم میخام باهات مصاحبه کنم،گفت الان وقت ندارم،بهمن ماه یه مصاحبه کرده بودم با یه روزنامه ی محلی که توش به همه از جمله به عملکرد خودم و شورا و شهرداری نمره ی منفی داده بودم ،خلاصه اینکه کل شهر تکون خورد.
منم کم نیاوردم و بهش گفتم گاهی وقتا شهر به این تکون خوردنا احتیاج داره دیگه
فک نکنم فهمیده باشه بهش تیکه انداختم.خنگ!
چیزی در حال رشد،چیزی در حال پوسیدن چیزی در حال تغییر خدایا یک سال دیگه هم گذشت و من هیچ تغییر مثبتی در خودم احساس نمیکنم.جز تنفر و خشم فروخورده چیزی برای خودم ندارم.امروز همش باد زد،تموم درختا بیدار شدن فردا عید میشه احساس خاصی ندارم هیچ احساسی ،شاید این نشونه ی بزرگسالیه...اه زندگی مضخرف...همیشه کارب میکنه تبدیل به چیزی بشیم که دوست نداریم.
کتاب داستانهای گوگول رو شروع کردم میگن که خوبه....
سال نو مبارک عزیزان من!
برچسب : نویسنده : 5mousai905 بازدید : 27