یادداشت115-بوی بهار

ساخت وبلاگ

شنبه مامان جانو بردمش پیش چشم پزشک جراح،خلاصه اینکه 1خرداد باید آزمایشاتشو نشون بدم تا بعدش بهم وقت عمل بده...پرماجرا

مریم هم به کتاب خونی علاقه مند شده ...خب خداروشکر ...لااقل یه کار مثبت توی زندگیم کردم...

فرش جان به کندی پیش میره حالشو ندارم ببافم ،ولی باید ببافم...ایشالله اگه خدا عمری داد و زنده موندیم اسم فرش بعدیم بوی بهاره...(رجوع شود به سایت فرش یگانه فراز تبریز،بخش فرشهای مینیاتور)...

کتاب آخرین انار دنیا اثر بختیار علی نویسنده ی کرد عراق رو دارم میخونم،خیلی خوشگله واقعن قشنگه ،کتابش بین المللیه و به چند تا زبان هم ترجمه شده...

زمینای نزدیک خونه داره برای کشت شالی آماده میشه،همش صدای قورباغه میاد،تا چند وقت دیگه هم از توی بالکن خونه چشم انداز سبز و سپس زرد طلایی خوشه های برنج رو خواهیم داشت،خیلی خوشگل میشه،مخصوصن وقتی که نسیم از بین شالیها بگذره، عطر برنج همه جا رو میگیره همین الانشم همه جا بوی تند بهار نارنج میده...انگار داری در باغ ادکلن قدم میزنی ....خلاصه اینکه زندگی ادامه داره...

در زندگی چیزهایی هست برای نفهمیدن،نباید زیاد کند و کاو کرد ،نباید تشریحش کرد فقط باید پذیرفت....اینطوری همه چیز میمونه سر جای خودش...!

دوشنبه-روز آفتابی،حموم آفتاب،فرش بافتن،خوندن،چشم درد و ضعیف شدن چشم ها،چایی مریم،ناهار ساده،صدای قورباغه،هوای معتدل،سبز شدن درختای دوردست،پیاده روی ساعت 7،چای دارچین و زنجبیل،روزی که تموم نمیشه،صدای پرنده ها،لاک قرمز،هدیه تولد مریم،خنده ی مامان،هدیه دادن کتاب به من،اتاق بازار شامم،لباسای نشسته،سوپ جو...


من یک نویسنده هستم....
ما را در سایت من یک نویسنده هستم. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5mousai905 بازدید : 17 تاريخ : پنجشنبه 14 ارديبهشت 1396 ساعت: 1:11