یادداشت 114-دختری که عاقل نشده فیلسوف میشه

ساخت وبلاگ

داستان های طنز "عزیز نسین"واقعا واقعا فوق العاده ست.حتما بخونید....

خدارو شکر مرد نپرید...به دخترش زنگ زد و اون حتما بهش گفته:"بابا،خواهش میکنم برگرد،همه چی درست میشه"

بالاخره از خانم "ط"شکایت کردم به اداره ی کار...امیدوارم به نتیجه ی مثبت برسم.

352رج تا پایان فرشم مونده ،دیگه داره تموم میشه،یک تابلو فرش یک و نیم متری حسابی جون منو به لبم رسوند.

نوشتن کتابم رو شروع کردم،چهارچوبش رو آماده کردم،و دو صفحه اش هم نوشته شده،با اینکه همیشه به موضوعش فکر میکنم تا مطالب توی ذهنم آپدیت بشه ولی بازم در هنگام نوشتنش ناتوان میشم...تعجب میکنم،پارسال همین داستان و موضوع رو نوشته بودم اونم در یک روز 84صفحه...اما حالا ...گمونم ذهنم احتیاج به گردگیری داره....

گاهی به خودم میگم،اگه یه روزی بفهمم چیزایی که باورم رو شکل دادن اون چیزی نیستن که باید،اونوقت من باید چیکار کنم؟باور....دلم نمیخاد این روز فرا برسه....میگم واقعا دلت نمیخاد؟میخای توی ندونستن دست و پا بزنی؟

-آره،شاید اینطوریه بهتره....میدونی اگه آدم به جایی برسه که تصویر ثابتی از باورهاش نداشته باشه احساس پوچی و سردرگمی بیچاره اش میکنه،دیگه دلیلی برای زندگی نداره،همش به خودش میگه چطور شد که اینطور شد؟چرا مگه من عقل ندارم؟چرا ؟حالا من باید چیکار کنم؟باید از کجا شروع کنم به ساختن باورهای جدیدم؟

پس....میبینی که حق با منه ،درستترش اینه که در ندونستنم دست و پا بزنم و فکر کنم چیزی که هست واقعیته....

پنجره،هوا،زندگی،عطر بهار نارنج،احساس یاس،چای سیب،نم نم بارون،صدای بهار،سبز شدن درختا،دماغ درد،شادی حاصل از رنگ موی جدید،عوض شدن،تغییر روحیات،امید به زندگی،گم شدن شعرها،استعداد کم رنگ شده،صدای بارون،گلدون سبزی،شب بیداری برای بافتن فرش،غذاهای من دراوردی اتفاقن خوب،تعطیلی سه شنبه و دورهمی با مامان،دلشوره،تنهایی،اتاق بازار شام،انتظار روز جدید،شیر داغ و بیسکوییت،یاداوری گذشته و امید روزهای بهتر....



من یک نویسنده هستم....
ما را در سایت من یک نویسنده هستم. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5mousai905 بازدید : 23 تاريخ : پنجشنبه 14 ارديبهشت 1396 ساعت: 1:11