یادداشت 112-سقوط

ساخت وبلاگ

یه مرد رفته بود روی قوس پل ارتباطی شهر و میخواست خودکشی کنه،پلیس،آتش نشانی،آمبولانس و مردم اومده بودن و حسابی شلوغ شده بود،ترافیک سنگینی به وجود اومد چون پل ارتباطی بین دو سمت رودخونه کاملا مسدود شده بود،من توی ون بودم،رفته بودم کتابخونه تا کتابامو عوض کنم،مردم توی ون غر میزدن که آخه این چه وضعشه؟همه مشکلات خودشونو دارن مگه باید خودکشی کنن و بشن اسباب زحمت مردم؟اگه میخای بمیری برو توی خونه ات بمیر...

یکی دیگه گفت اینا میخوان برن تو اینترنت و معروف بشن،دنبال جلب توجه ان اگه میخواست بمیره بی معطلی خودشو پرت میکرد پایین...و سرانجام یکی گفت این چیزا خنده دار نیست باید گریه کنیم به حال خودمون...

شلوغ شده بود،جوون ترها طبق معمول با موبایل مشغول فیلم گرفتن بودن،مردم انتظار مرگ یک انسان رو میکشیدن....پس چرا خودشو پرت نمیکنه پایین ؟بپر دیگه...هر هر هر کر کر کر...

داشتیم رد میشدیم،مردم همچنان زل زده بودن بهش و بازم اظهار نظر:

-آخی پیرمرد بیچاره...

×نخیر پیر نیست که ببین جوونه

-مردم آزار

×بپر دیگه اه ترسو....

چشماتو ببند مهدیه ...خواهش میکنم منتظر مرگ هیچ انسانی نباش،صحنه ی مرگ هیچکسیو ثبت نکن.و در آخر تو خدا نیستی پس قضاوت هم نکن...

همشهری امیدوارم نپریده باشی پایین....

من یک نویسنده هستم....
ما را در سایت من یک نویسنده هستم. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5mousai905 بازدید : 17 تاريخ : پنجشنبه 14 ارديبهشت 1396 ساعت: 1:11