گزیده ای از اشعار سعدی شیرین سخن از کتاب بوستان و گلستان

ساخت وبلاگ

1-چو کردی با کلوخ انداز پیکار

سرخود را به نادانی شکستی

چو تیر انداختی بر روی دشمن

چنین دان کاندر آماجش نشستی

2-خامشی به که ضمیر دل خویش 

با کسی گفتن و گفتن که مگوی

ای حکیم آب ز سرچشمه ببند

که چو پر شد نتوان بستن جوی

3-هرکه عیب دگران پیش تو آورد و شمرد

لاجرم عیب تو پیش دگران خواهد برد

4-چند گویی که بداندیش و حسود

عیبجویان من مسکینند

گه بخون ریختنم برخیزند

گه به بد خواستنم بنشینند

نیک باشی و بدت گوید خلق

به که بد باشی و نیکت بینند

5-ندهد هوشمند روشن رای 

به فرومایه کارهای خطیر

بوریاباف اگرچه بافنده ست

نبرندش به کارگاه حریر

6-لاف سرپنجگی و دعوی مردی بگذار

عاجز نفس فرومایه چه مردی چه زنی

گرت از دست براید دهنی شیرین کن

مردی آن نیست که مشتی بزنی بر دهنی

7-هزار خویش که بیگانه از خدا باشد

فدای یکتن بیگانه که آشنا باشد

8-برو با دوستان آسوده بنشین

چو بینی در میان دشمنان جنگ

وگر بینی که با هم یک زبان اند

کمان را زه کن و بر باره بر سنگ

9-بکن خرقه نام و ناموس و زرق

که عاجز بود مرد با جامه غرق

تعلق حجابست و بی حاصلی

چو پیوندها بگسلی واصلی

10گنهکار اندیشناک از خدای

به از پارسای عبادت نمای

من یک نویسنده هستم....
ما را در سایت من یک نویسنده هستم. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5mousai905 بازدید : 32 تاريخ : جمعه 15 ارديبهشت 1396 ساعت: 5:58