1-چو کردی با کلوخ انداز پیکار
سرخود را به نادانی شکستی
چو تیر انداختی بر روی دشمن
چنین دان کاندر آماجش نشستی
2-خامشی به که ضمیر دل خویش
با کسی گفتن و گفتن که مگوی
ای حکیم آب ز سرچشمه ببند
که چو پر شد نتوان بستن جوی
3-هرکه عیب دگران پیش تو آورد و شمرد
لاجرم عیب تو پیش دگران خواهد برد
4-چند گویی که بداندیش و حسود
عیبجویان من مسکینند
گه بخون ریختنم برخیزند
گه به بد خواستنم بنشینند
نیک باشی و بدت گوید خلق
به که بد باشی و نیکت بینند
5-ندهد هوشمند روشن رای
به فرومایه کارهای خطیر
بوریاباف اگرچه بافنده ست
نبرندش به کارگاه حریر
6-لاف سرپنجگی و دعوی مردی بگذار
عاجز نفس فرومایه چه مردی چه زنی
گرت از دست براید دهنی شیرین کن
مردی آن نیست که مشتی بزنی بر دهنی
7-هزار خویش که بیگانه از خدا باشد
فدای یکتن بیگانه که آشنا باشد
8-برو با دوستان آسوده بنشین
چو بینی در میان دشمنان جنگ
وگر بینی که با هم یک زبان اند
کمان را زه کن و بر باره بر سنگ
9-بکن خرقه نام و ناموس و زرق
که عاجز بود مرد با جامه غرق
تعلق حجابست و بی حاصلی
چو پیوندها بگسلی واصلی
10گنهکار اندیشناک از خدای
به از پارسای عبادت نمای
من یک نویسنده هستم....برچسب : نویسنده : 5mousai905 بازدید : 32