1-ماه کنعانی من مسند مصر آن تو شد
وقت آن است که بدرود کنی زندان را
2-حافظا می خور و رندی کن و خوش باش ولی
دام تزویر مکن چون دگران قران را
3-عقل اگر داند که دل در بند زلفش چون خوشست
عاقلان دیوانه گردند از پی زنجیر ما
4-عزم دیدار تو دارد جان بر لب آمده
بازگردد یا برآید چیست فرمان شما
5-دور دار از خاک و خون دامن چو بر ما بگذری
کاندرین ره کشته بسیارند قربان شما
6-خوابم بشد از دیده درین فکر جگر سوز
کاغوش که شد منزل آسایش و خوابت
7-باده نوشی که درو روی و ریایی نبود
بهتر از زهدفروشی که درو روی و ریاست
8-در اندرون من خسته دل ندانم کیست
که من خموشم و او در فغان در غوغاست
من یک نویسنده هستم....برچسب : نویسنده : 5mousai905 بازدید : 29