یادداشت 118-معنی سکوت من

ساخت وبلاگ

سکوت!

علامت رضاست...

علامت اینه که حرف شما سنده

سکوت....!

اما بعضی وقتا یعنی:من حرف نمیزنم چون جواب ابلهان خاموشیست....من چیزی نمیگم تا تو زودتر ور وراتو تموم کنی...من ساکتم چون حرفی برای گفتن ندارم...من کلامی نمیگم چون تو لایق هم صحبتی با من نیستی...

سکوت...باعث ایجاد جنگهاست...چون بدون حرف چشم ها شروع به صحبت میکنن...جوشش نفرت در سینه اتفاق میفته...کم کم جاشو بزرگتر میکنه تا جایی که دیگه قلب جایی برای اون همه نفرت پیدا نمیکنه و لبریز میشه و اونوقته که جنگ اتفاق میفته و جدایی و جدایی و جدایی برای سالهای طولانی ...

و همه ی اینا میتونست صورت نگیره اگه من همون موقع داد میکشیدم و میگفتم"خفه شو"

آدمها از سر دوست داشتن همو آزار میدن،خودشون رو در آیینه ی روحت میبینن و از خودشون متنفر میشن پس شروع میکنن به خراب کردن تو تا تو هم مثل اونا بشی..آخه وقتی که آدمها شبیه هم بشن خیالشون راحت میشه از اینکه در بد بودن تنها نیستن....

سکوت...یعنی من فریادی دارم که تو رو میکشه پس برو و اذیتم نکن...سکوت ...یعنی یادم نمیره حرفاتو.کاراتو...یعنی حتی اگه بخامم نمیشه چون سکوتم باعث میشه بهتر ببینم و حرفاتو روی اشیا علامت بزارم.اینجوری به هرچی که نگاه کنم یاد حرفات میفتم...سکوت ...همیشه علامت رضا نیست...همیشه هم حق با تو نیست...

این هفته رو با کدورت از هم شروع کردیم،مامانو بردم دکتر قلب برای تاییدیه ی سالم بودن قلب تا چشاشو عمل کنه...دکتر خوبی بود،فوق تخصص داشت خب ویزیتش گرون شد ،73000تومن...چه خبره...برای مشکل قلبی که نرفته بودیم...گفتم مامان اشکالی نداره عوضش کارش دقیقتره...اما مامان جلوی اون همه آدم بازم منو ضایع کرد و لنترانی بارم کرد...چقد سخته چیزی نگفتن...خیلی خجالت کشیدم...خیلی...

گفتیم بریم درمانگاه بیمارستان وقت بگیریم...منشی اوجا هم گفت باید 5صبح فردا بیای وقت بگیری چون دکتر فقط 5تا مریض میبینه باید زود بیای....چقد رقت انگیز...

بعدش مامان از من عصبانی بود و گفت اینهمه خرج کردم و تو هیچ گوهی نشدی...زنه رفته دکتر شده یه عالمه پول در میاره...اما تو چی .. خاک تو سرت...

مامان!من تنها بیکار روی زمین ام و به تو حق میدم...متاسفم که نظم دنیاتو مختل کردم...متاسفم که نتونستم کاری پیدا کنم...من تورو درک میکنم...متاسفم مامان.!

امروز صبح مریم بود که میرفت دنبال کارای مامان...به راحتی پس زده شدم.ناراحتم ولی حق رو به اونا میدم...غمگینم چون باید ساکت باشم و این سکوت ویرانگره چون به بیرون رخنه نمیکنه و مثل اسید وجودمو از بین میبره...حالا فهمیدی...سکوت انواع مختلفی داره...سکوت یعنی..من میدونم که نمیتونم یهویی مثل دیگران باشم...میخوام در دنیای سکوت خودم بمونم واسه ی همینه که دستم حلقه میزارم تا کسی مزاحمم نشه اما تو ناراحت میشی....میخام اوضاع تا ابد همینجوری باشه...من باشم و من باشم و من...بدون هیچ اجباری بدون هیچ تغییری...تغییرات منو میترسونه...چون زندگی من همیشه درحال تغییر بوده و تغییرلت ذره ذره جونمو گرفتن...مامان!من واقعن از ورود به دنیای بزرگسالی میترسم و نمیخام دنیامو با کسی شریک بشم چون میترسم همه ی آدما مثل پدرم باشن مثل خانم"م"باشن مثل خانم "ط"باشن مثل دوستای سوء استفاده گرم باشن...من چشمم از دنیای تو ترسیده...پس با حرفات آزارم نده من از تنهایی خودم لذت میبرم....ازم نا امید نشو...شاید یه روز همه چیز عوض بشه .. 

من یک نویسنده هستم....
ما را در سایت من یک نویسنده هستم. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5mousai905 بازدید : 29 تاريخ : يکشنبه 17 ارديبهشت 1396 ساعت: 18:07