یادداشت120-درس دوم

ساخت وبلاگ

درس دوم از دوره ی بزرگسالی:"به هیچ کس اعتماد نکن حتی به خودت"

به هیچ کس اعتماد نکن....آدما سر هم کلاه میذارن....چرا؟چرا؟چرا؟انسانیت مرده مهدیه...پس انسان نباش

امروز جلسه ی رسیدگی به شکایتم بود....فکر نمیکردم بیاد ....اما اومد...اول از همه که دادرس آشناشون در اومد و همش با اون حرف میزد...نمیخام دیگه چس ناله بنویسم....ولی باور کن این دیگه حقیقته...

خانم"ط"بهم تهمت زد...من اون موقعی که پیشش بودم اصلن راجبه هیچ چیز باهاش حرف نمیزدم اما اون کثافت حتی از یه کلام دو کلام من سوء استفاده کرد و بل گرفت....منم خیلی چیزا ازش میدونستم و میتونستم آبروشو ببرم ولی چیزی نگفتم،میتونستم بهش سرخوری و شوهر بیچارتو توی جوونی کشتی"بهش بگم کلاه برداری و سر همه شیره میمالی میتونستم بگم مریض تویی که از افسردگی داری میمیری و ....

میتونستم اما نگفتم...چون تو کتم نمیره آدما رو با نقطه ضعفاشون اذیت کنم....کار کثیفیه....رقت انگیزه...

بهم میگفت تو مریض بودی چرا باید بیمه ات کنم...همه ی آدمایی که باهات بودن اینو میگن..من؟....آره تو...همون آقای "ب"میگفت سر کلاس خبرنگاری همش خواب بودی و چرت میزدی...

خودش میدونست داره مهمل میگه...همون موقعی که آقای "ب"اومد دفتر گفت مهدیه حوصله ی کلاسا رو نداشت و نمیومد چون کارشم خوب بود و همش نمره ی اول کلاس بود چیزی بهش نمیگفتیم...من گفته بودم که حرفای استاد حوصله سر بره....چرا اینجوری گفت؟

بهم گفت نسل شما همینجوریه...پس فردا شوهرم کردی میری مهریه تو میزاری اجرا...من باهات قرارداد نداشتم...فیش حقوقی نداشتی...هیچی از خبرنگاری حالیت نمیشد...من گفته بودم منشی نمیخام و خبرنگار میخام...

اه این قصه رو همینجا تمومش میکنم ...چون اعصابمو بهم میریزه و نظرمو راجبه همه ی آدما عوض میکنه....نمیخام همه بد باشن ولی نمیدونم چرا هرکی به من میرسه اینجوریه....میخام بد باشم بد بد بد بد...

-رودخونه...صدای آب-هوای گرم-فراموش کردن-سعی در تاثیرناپذیری-اعتماد نکردن-پیش قدم شدن مامان برای آشتی-نگاه کردن به آدما-گشنگی -پارک و سرظهر-و زندگی که همچنان ادامه دارد

من یک نویسنده هستم....
ما را در سایت من یک نویسنده هستم. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5mousai905 بازدید : 30 تاريخ : دوشنبه 25 ارديبهشت 1396 ساعت: 13:10