یادداشت125-قوی باش دختر خیالباف

ساخت وبلاگ

جمعه ی آفتابی و تمیزیه....یه رج بافتم،ناهار درست کردم،حموم آفتاب گرفتم توی حیاط خلوت و به آسمون آبی تکراری خیره شدم....هاااااااااا...ای دختر بی خیال....به مامان میگم بریم روستا زندگی کنیم،سبزی بکاریم،مرغ و خروس پرورش بدیم ،و هزینه های زندگی رو به حداقل برسونیم...مامان میگه این فکرا بدرد عمه ات میخوره....بریم روستا چیکار؟آخه تو چقد رویایی هستی بچه!!

راست میگه....نباید از مشکلات فرار کرد،نباید سختی ها رو دور زد بلکه باید با اعتماد به نفس کامل لگدمالش کرد...قوی باش و از جات تکون نخور...

وقتی به ترسهات فکر میکنی،در واقع بهشون اجازه دادی مالک شب و روزت بشن،و اونوقت تکه تکه ات میکنن و زندگیت رو ازت میگیرن...باور کن...من اینو به عینه دیدم...

فرش جان رسیده به 701رج از989 رج....داره تموم میشه...عمرم....در تاد و پود فرش گره خورد،بخشی از زندگیم....جوانیم...سوی چشمام....قوت دستام...خاطراتم....گره گره شد و شکل گرفت...مثل آینه...خودم رو درش میبینم....آه فرزند

ناراحت نباش...بزرگ شو...از دردهات نترس...آخه هرچی که تو رو نکشه قوی ترت میکنه...زندگی رو زندگی کن....

این هفته هفته ی پر دردسریه...احتمالا چشم مامان عمل بشه....از اداره ی کار بهم زنگ بزنن...و چیزای دیگه

آفتاب-جمعه ی زیبا-کتاب زرد خوندن-گرم شدن هوا-میوه های جدید-بوی غذای سوخته....و زندگی که همچنان ادامه دارد....

من یک نویسنده هستم....
ما را در سایت من یک نویسنده هستم. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5mousai905 بازدید : 22 تاريخ : سه شنبه 2 خرداد 1396 ساعت: 23:56